یک روز معمولی ..

ساخت وبلاگ
صبح ساعت شیش و نیم بیدار شدیم :) ما یه مامان و دختر سحرخیزیم :) اولش خیلی خواب آلود بودم . دخترکو بغل کردمو توی تخت کنار خودم خوابوندمش . فشارش دادم . بوش کردم . مست شدم . با چشای پف کردش نگام کردو گفت مامان لطفا پاشو . یک دو سه . منم مثل فنر از جام پریدمو دیگه از خواب خبری نبود . آوای خوش صبح عجیب انرژی بخشه . صدای گنجیشکا . صدای جاروی نظافتچی پیرمون . کارای قشنگ اول صبح . آداب بیدار شدن از خواب . دستو صورت شستن . دختر کوچولوم بره روی چهارپایشو دستو صورتشو خودش بشوره . آخه فصل استقلال خانم خانماست :) . بعد صبحانه ی دو نفره توی اتاق فرشته کوچولوم . نور خوشرنگ صبح میریزه روی شادی ما و قشنگتر و رویاییترش میکنه . بعد باید بشینیمو بازیهای تکراری هر روزو دوره کنیم :) اول با عروسکا حرف بزنیم . بعد سبد خرید بیاریمو خرید کنیم . بعد دوباره با عروسکا حرف بزنیم . بعد پازل بیاریم . بعد کتاب بخونیم . بعد مامان با هزار خواهش و التماس بره توی آشپزخونه تا ناهار درست کنه :) و دختر کوچولوم بیاد کنارمو بخواد ظرف بشوره واسم  . خندوانه میبینیمو با آهنگاش کلی میرقصیمو شادی میکنیم . یه کم تاب بازی . یه کم سرسره بازی . بعد ناهار میخوریم . بعد مسواک . جیش . لالا :)   

عصر با کندی میگذره . دلتنگ معشوقم . آفتاب که میره پایین میریم سمت پارک . بعد صبر میکنیم تا معشوق از راه برسه . و من شاهد زیباترین استقبال دنیا میشم و مثل هر روز اشک توی چشام جمع میشه و از ته دل خدارو شکر میکنم . بعد سه تایی دست توی دست میریم سمت بهشتمون و چند ساعت باقیمونده رو با لذت سپری میکنیم . زود میخوابیم که عشق مهربونم صبح زود بتونه پاشه . و اینجوری یک روز قشنگ از عمرمون میگذره و خاطره میشه ...

عاشقانه درآغوشم گیر ......
ما را در سایت عاشقانه درآغوشم گیر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0laleh55421a بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 21:26