لاله لاله ..

ساخت وبلاگ
                 نتیجه تصویری برای كعب عالي اسود 

با صدای دردونه از خواب بیدار میشم . با چشمایی بسته از توی تخت پا میشمو راه میافتم سمت اتاق فرشته کوچولوم . توی راه پام میخوره به یه چیزی که میگه "ماما" خندم میگیره . چشامو نیمه باز میکنمو میبینم توی مسیر کلی اسباب بازی و عروسک افتاده . سلامو صبح بخیر باانرژی صبحگاهی سرحالم میکنه . با نازو کرشمه دخترکو از توی تختش میارم پایینو مراسم جیشو صورت شستنو صبحانه خوردن مثل هر روز با هیاهو و بازیهای کودکانه انجام میشه . بعد من باید برای ناهار برم آشپزخونه اما قبل از اون باید یه سرگرمی برای کوچولوی دوست داشتنیم جور کنم و هیچ سرگرمی و اسباب بازی جذابتر از وسایل آشپزخونه نیست ! کنار هم و در مصالحه (البته بعضی اوقات) ناهار درست میکنیمو میریم توی هال دنبال یه بازی جدید . ظهر میشه . ناهار میخوریمو خواب کوتاه عصرانه . بعد که بیدار میشیم باز بازی و کتابو قدم زدن توی محوطه و یا سر زدن به پارک و گذروندن وقت تا وقتی که بابایی خسته و عاشق از راه برسه . بهار رسیده . لاله ها غرق گلن . شقایقا آخرین روزای دلبریشونو میگذرونن ولی مطمئنم برای یه عمر خاطره میسازن . و آدم دلش میخواد تا بهار بعدی منتظرشون بمونه . وقتایی که توی هوایی که داره میره رو به گرم شدن قدم میزنم به همه چیز فکر میکنم . به شرایط جدید پیش رو بیشتر از همه چیز . به آسمون قشنگو وسیع و آبی نگاه میکنمو خدارو صدا میزنم . هیچی نمیگم چون میدونم از نگاهم و از دلم خبر داره . ازش خیر میخوام برای روزامون . برای این تصمیم تازه . برای روزهایی که یه کم ازشون واهمه دارم . و میخوام که کمکمون کنه .  

دختر کوچولومون داره روزهای قشنگ کودکیشو با شادی طی میکنه . دو سال و ده ماه و نیم :) این چرخه ی رشد شگفت انگیزه .. الان به فصل دوست یابی رسیدیم و من تلاش عشق کوچولومونو برای پیدا کردن دوست میبینم و دلم میره .. دلم میخواد بهترین چیزارو تجربه کنه .  

صدای دادهای از سر لجبازیش گوشمو کر میکنه ! این هم مربوط به سنشه و من باید تحمل کنم . نباید تسلیم جیغهای محکم و بلندش شم . باید مادرانه هامو ارتقا بدم و یاد بگیرم که تصمیم درست و عکس العمل درستو انجام بدم . باید هی مطالعه کنم . هی صبورتر باشم . هی تامل بیشتری داشته باشم هی بیشتر فکر کنم تا بعد پشیمون نباشم .  

روزام قشنگن . لحظه هام پر عشقن . سعی میکنم لذت ببرم . خوش باشم که میدونم این لحظه های طلایی دیگه برنمیگردن و حتی خاطراتشون هم برام نمیتونه کاری کنه . دست دخترکمو میگیرمو همراهش بچگی میکنم . توی بغل محبوبم جا میگیرمو براش معشوقگی میکنم . آواز میخونم . میرقصم . آشپزی میکنم با عشق . دلبرانگی رو از رونق نمیندازم . لاله میشمو لالگی میکنم و هی به خودم یادآوری میکنم که این بحران هم میگذره .. 

دلم برای نوشتن تنگ شده بود ................. اینجارو هنوز خیلی دوست دارم . خیلی ...از خودم ممنونم که این وقتو به خودم دادم که یه کم بنویسم . این لحظه هارو عشقست ...

عاشقانه درآغوشم گیر ......
ما را در سایت عاشقانه درآغوشم گیر ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0laleh55421a بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 21:26