شب خوب نخوابیدم . پهلوم درد میکرد . شاید دو یا سه ساعت خوابیدم . صبح وقت رفتن معشوق بیدار شدمو بدرقش کردم . عاشقانه تر از صبحهای قبل . فرشته کوچولومون زودتر از معمول بیدار شد . با وجود کسالت سعی کردم سرحال باشم . پنجره رو که باز کردم با اولین نسیم خنک صبح حالم بهتر شد . پر شدم از شور زندگی . یه صبحانه ی مامانو دختری . بعد مشغول کار شدم . دختر کوچولو هم مثل یه خانم خانه دار پا به پام اومدو کمک کرد :) هالو مرتب کردیم . آشپزخونه رو تمیز کردیم . ظرف شستیم . اتاق خوابمونو رویایی تر کردیم . اتاق دردونه رو روبراه کردیم . رفتیم آب بازی . دخترک تازگیا عاشق دوش شده :) همش میخواد بره زیر بارون :) حالا هم منتظریم تا ناهار آماده شه .
برای شب کلی برنامه دارم . یه هدیه ی کوچولو خریدم . عصر هم میخوام بریم کیک بخریم . امسال مرد مهربونم زیباترین جشنو شاهده . چون دختر کوچولوش با شیرین زبونیش براش تبریک ویژه خواهد داشت :)
و رنجی توی دل دارم .. من امسال هم بابای مهربونمو ندارم که بهش تبریک بگمو براش هدیه بگیرمو دستو پاشو ببوسم .. امروز عصر حلوا هم درست میکنم و شمع روشن میکنم و از تکه ای از آسمون که سهممه باهاش حرف میزنم . الهی که همه ی باباهای آسمونی دلشون شادو راضی باشه ..
لاله نوشت :
قدر داشته هامونو بدونیم .. بابا و مامان از اون داشته هایی هستن که هیچوقت هیچوقت تکرار نمیشن . یادتون باشه . لطفا ..
عاشقانه درآغوشم گیر ......برچسب : نویسنده : 0laleh55421a بازدید : 184